داستان بلاگ

قصه

 بنام خدا                 كلاغ و مورچه   يكي بود يكي نبود غير از خداي مهربان هيچ كس نبود. يك مورچه كوچولو داشت گريه مي كرد ديد يك پرنده داره پرواز مي كنه.دادزد آهاي پرنده من مامانم را گم كردم تو مي تواني به من كمك كني؟ پرنده گفت:مي توانم اتفاقاً خيلي خوش حال مي شوم. مورچه سوار كلاغ شد و باهم پرواز كردند.از آن بالا مي توانستند همه جارا ببينند.مورچه خواهرش را ديد به كلاغ گفت:خواهرم.كلاغ نشست. -تو مادر را ديده اي. -نه!ولي دارم مي روم به خانه. باهم رفتند خانه و ديدند كه در باز است وقتي رفتند داخل خانه دزد بيشتر وسايل را برده بو...
22 آبان 1391

قصه

    جوجه اردک زشت         یکی از  بعداز ظهرهای آخر تابستان بود . نزدیک یک کلبه قدیمی در دهکده  خانم اردکه لانه  اش را  کنار دریاچه ساخته بود. اون پیش خودش فکر می کرد: مدت زیادی هست که روی این تخم ها خوابیده ام . او تنها نشسته بود و بقیه اردکها مشغول شنا بودند      کم کم تخم ها شروع به حرکت کردند و با نوکهای قشنگ کوچکشان پوسته ی تخم شان را شکستند  . آنها یکی یکی بیرون آمدند اما هنوز خیس بودند و نمی توانستند که بخوبی روی پاهایشان بایستند بزودی جوجه ها روی پا هایشان ایستادند و شروع به تکان دادن خودشان کردند.تا...
22 آبان 1391

قصه

صلح حيوانات   صلح حيوانات  قصه كودك     مزرعه بزرگي در كنار جنگل قرار داشت . اين مزرعه پر از مرغ و خروس بود . يك روز روباهي گرسنه تصميم گرفت با حقه اي به مزرعه برود و  مرغ و خروسي شكار كند . رفت ورفت تا به پشت نرده هاي مزرعه رسيد . مرغها با ديدن روباه فرار كردند و خروس هم روي شاخه درختي پريد .      روباه گفت : صداي قشنگ شما را شنيدم براي همين نزديكتر آمدم تا بهتر بشنوم ، حالا چرا بالاي درخت رفتي ؟ خروس گفت : از تو مي ترسم و بالاي درخت احساس امنيت مي كنم . روباه گفت : مگر نشنيده اي كه سلطان حيوانات دستور داده كه از امروز به بعد هيچ حي...
22 آبان 1391

ضرب المثل

ضرب المثل   آش نخورده و دهن سوخته در زمان‌هاي‌ دور،  مردي در بازارچه شهر حجره اي داشت و پارچه مي فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبي بود وليكن كمي خجالتي بود. مرد تاجر همسري كدبانو داشت كه دستپخت خوبي داشت و آش هاي خوشمزه او دهان هر كسي را  آب مي انداخت . روزي مرد بيمار شد و نتوانست به دكانش برود. شاگرد در دكان را باز كرده بود و جلوي آنرا آب و جاروب كرده بود ولي هر چه منتظر ماند از تاجر خبري نشد . قبل از ظهر به او خبر رسيد كه حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دكتر برود. . پسرك در دكان را بست و دنبال دكتر رفت . دكتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه كرد...
22 آبان 1391

قصه

    قصه كودك     سيندرلا       قصه كودك     سيندرلا     يكي بود ، يكي نبود  .  سالها پيش در كشوري كوچك  دختر مهربان و زيبائي به نام سيندرلا با نامادري و دو دخترش زندگي مي كرد . مادر او سالها پيش در گذشته بود و پدرش با زن ديگري ازدواج كرده بود ولي پدر هم بزودي از دنيا رفت و دخترك تنها شده بود . دخترك در خانه پدري خودش مانند يك خدمتكار كرد مي كرد و دستورات مادر و خواهرهايش را انجام مي داد . او بسيار زيباتر از دو خواهرش يعني آناستازيا و گرزيلا بود، براي همين آنها خيلي به او حسودي مي كردند . ولي همه ...
22 آبان 1391

قصه نوجوان

سيمرغ و زال سيمرغ و زال   سام نريمان، امير زابل و از پهلوانان سر آمد ايران زمين بود وليكن فرزندي نداشت . سالها گذشت و خداوند به وي فرزندي داد . كودكي سفيد و سرخ و زيبا رو وليكن با موهاي سفيد همچون موهاي پيرمردان . كسي جرات نمي كرد كه اين خبر را به سام برساند ، تا اينكه دايه كودك كه زني شيردل بود به نزد سام رفت و گفت : اين روز بر سام فرخنده باشد كه آنچه از خداوند  مي خواستي به تو عطا كرد . بيا و فرزندت را ببين كه تمامي اندام او زيبا است و هيچ زشتي در او نخواهي ديد ، تنها همانند آهو موي سفيد دارد . اي پهلوان بخت تو اينگونه بود و نبايد دلرا غمگين كني .   سام از تخت...
22 آبان 1391

شعر

عروسك قشنگ من   عروسك قشنگ من     عروسك قشنگ من، قرمز پوشيده تو رختخواب مخمل، آبي خوابيده   يه روز مامان رفته بازار،  اونو خريده قشنگتر از عروسكم ،  هيچكس نديده   عروسك من،  چشماتو وا كن وقتي كه شب شد،  اونوقت لالا كن     عروسك قشنگ من،  قرمز پوشيده تو رختخواب مخمل،  آبي خوابيده  ...
15 آبان 1391

شعر

                                                              رايانه ( كامپيوتر)                   رايانه ( كامپيوتر)   پدرم گفت به من                سخنی جانانه   از همان چيزی که      اسمش هست رايانه     صورتی دارد او       ...
15 آبان 1391

شعر

                                  تلفن                                                تلفن همراه   بيشتر آد مها              شور و حالی دارند   در کنار خودشان           يک موبايلی دارند     کوچک و پر شور و      &nb...
15 آبان 1391